داستانی از نشان عشق و لیاقت
نوشته شده توسط : ستایش

 

هر شب وقتي تنها مي شم حس مي کنم پيش مني

دوباره گريه ام مي گيره انگار تو آغوش مني

روم نمي شه نگات کنم وقتي که اشک تو چشمامه

با اين که نيستي پيش من انگار دستات تو دستامه

بارون مي باره و تو رو دوباره پيشم مي بينم

اشک تو چشام حلقه مي شه دوباره تنها مي شينم

قول بده وقتي تنها مي شم بازم بياي کنار من

شبهاي جمعه که مي ياد بياي سر مزار من

دوباره باز ياد چشات زمزمه نبودنم

ببين که عاقبت چي شد قصه با تو بودنم

خاک سر مزار من نشوني از نبودنت

دستاي نامردم شهر چرا ازم ربودنت

بارون مي باره و تو رو دوباره پيشم مي بينم

اشک تو چشام حلقه مي شه دوباره تنها مي شينم

قول بده وقتي تنها مي شم بازم بياي کنار من

شبهاي جمعه که مي ياد بياي سر مزار من

به زير خاکم و هنوز نرفتي از خيال من

غصه نخور سياه نپوش گريه نکن براي من

ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم

دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم

ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم

رو سنگ قبرم بنويس تنها ترين تنها منم

 

 

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 612
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 13 فروردين 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: